هر شب مي آيي توي خوابم سراسيمه و با عجله وسايلت را برميداري.لباسهايت را تا نکرده فروميکني توي ساک و روسري آبي ات را هم.ميزني به آسمان و گم ميشوي وسط ابرها
و هي اوج ميگيري و ستاره ها به موهايت ميچسبندو با شتاب بيشتري بالا ميروي و بعضي از ستاره ها از لا ي موهايت رها ميشوند و سرگردان توي کهکشان ليز ميخورند.و من دلواپس و کوچک از پايين به تو مي بالم و از حقارت زميني ام به خطوط دنباله دار که از عبور تو رها ميشوند پناه ميبرم
ليلاترين .
درباره این سایت